در آغازین روزهای سال تحصیلی جدید و بهمناسبت روز شعر و ادب، استاد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه شیراز در گفتوگو با روابطعمومی دانشگاه ارزیابی خود را از وضعیت زبان و ادبیات فارسی در سفر به استرالیا ارائه داد.
دکتر کاووس حسنلی، استاد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه شیراز که بهمنظور گسترش زبان و ادبیات فارسی و فرهنگ ایرانی، در سالهای گذشته در کشورهای مختلف درباره مفاخر ادب فارسی سخنرانیهای متعددی داشته، در گفتوگویی صمیمانه با کارشناس رسانه روابطعمومی دانشگاه درخصوص وضعیت زبان و ادبیات فارسی در استرالیا اینگونه سخن گفت.
شرح این گفتوگو را مطالعه کنید:
-شما که مدتیاست بین ایران و استرالیا در رفتوآمدید، وضعیت زبان و ادبیات فارسی را در آنجا چهطور ارزیابی میکنید؟
استرالیا چندین شهر بزرگ داره، مثل سیدنی، ملبورن، آدلید، پرت و بزیزبن. این شهرها شباهتها و تفاوتهایی با هم دارن. جامعهی فارسیزبان تو استرالیا معمولا یا از مهاجرهای افغانستانی هستند یا ایرانی که هر کدام شرایط ویژهی خودشونُ دارن. جامعهی مهاجر افغانستان و ایران، تو فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی، اونجور که لازمه، متاسفانه با هم همراهی و مشارکت ندارن. ولی درهرحال گروههایی از علاقهمندان به فرهنگ و هنر و ادبیات هستند که با همت اونا چراغ زبان و ادبیات فارسی تو این شهرها کمو بیش روشنه. مثلاً انجمن ادبیات فارسی تو شهر آدلید، زنده و پرتحرکه و فعالیتهای مختلفی داره. نشستهای منظم ماهانهی این انجمن همیشه با استقبال خوبی از طرف علاقهمندان ایرانی و بعضی از دوستان افغان پیگیری میشه.
یعنی مهاجرهای فارسیزبانی که میان اونجا، به حفظ زبان فارسی توجه دارن یا نه؟
به تفکر آدما و چگونگی مهاجرت و موقعیت زندگیشون توی استرالیا بستگی داره. تعدادی از مهاجرها از سالهای دور اومدن و دیگه تو جامعهی چندفرهنگی استرالیا جا افتادن. این گروه دغدغههای کمتری توی زندگیشون دارن و ممکنه بیشتر نگران فرسایشی شدن زبان فارسی در اینجا باشن. اما این سکه یه طرف دیگه هم داره. از اونطرف دیگه هم هرچی طول مدت زندگی توی کشورهای مقصد، مثل استرالیا بیشتر میشه، به همون اندازه، مهاجرها با فرهنگ کشور میزبان درآمیخته میشن و آرامآرام فرهنگ و زبان کشور خودشون از یادشون میره. به همین دلیل نیاز به دانستن زبان فارسی رنگ میبازه و این پل بسیار استراتژیک، رو به فرسایش میذاره.
کسانی هم هستن که توی سالهای اخیر پناهندهشدن یا با ویزاهای بشردوستانه اومدن، اینا دغدغههای متفاوتتری نسبت به بقیه دارن. ممکنه اونقدر گرفتاریهای متنوع داشته باشن که حفظ زبان مادری توی اولویت بعدیشون قرار بگیره. مثلا کسی که با ویزای دانشجویی یا ویزای سرمایهگذاری یا ویزای کار اومده، جنس نگرانیهاش متفاوته با دیگران. ولی در مجموع، زبان فارسی توی نسلهای دوم و سوم با خطرات جدی مواجه است.
اهدافی که بخش مهمی از مهاجرهای ایرانی از مهاجرتشون توی کشورهای مختلف دارن، باعث میشه تا نگران ارتباط بچههاشون با محیطهای آموزشی و اجتماعی کشور مقصد باشن و اونا رو تشویق کنن که به زبان کشور میزبان توجه بیشتری داشته باشن. گاهی هم اونقدر گرفتار مشغلههای زندگی و کار میشن که فرصتهای بسیار اندکی برای ارتباط با بچهها براشون پیش میآد. بچههاشون هم توی محیط آموزشی با زبان کشور میزبان تعامل دارن؛ در نتیجه برا این بچهها دیگه انگیزهای برا فراگیری زبان مادری پدید نمیآد.
واقعیت اینه که مهاجرت، مخصوصاً وقتیکه به یه کشور دیگه باشه، عموماً تجربهی آسونی نیست. بسیاری از خانوادههای مهاجر، مخصوصاً بچههاشون، اگه کمی بزرگتر شده باشن، ممکنه توی ماههای اول و حتی توی سالهای اول، دچار انواع گرفتاریهای روحی روانی بشن. بنابراین اولویت این خانوادهها یافتن راههایی برا گشودن اون گرهها و حل کردن مشکلاتیه که براشون پیش اومده. خب طبیعیه که توی چنین شرایطی توجه به زبان فارسی از اولویت این خانوادهها بیرون میره.
یعنی اگه هم خانوادهها دلشون بخواد بچههاشون فقط به فارسی حرف بزنن، ممکنه وقتی مدرسه میرن، دچار مشکل بشن. نه؟
نگرانی بعضی از خانوادهها همینه. یعنی میگن اگه همیشه با بچههاشون به فارسی صحبت کنن، انگلیسیشون ضعیف میمونه و بعدش ضعفِ این بچهها توی زبان انگلیسی، رابطهی متقابلشون رو توی محیطهای آموزشی دچار اختلال میکنه و فشار روانی براشون ایجاد میکنه.
کاملاً روشن و طبیعیه که برای یه مهاجر، بیشتر از هرچیزی، سلامت جسمی و روانی خانواده و بعد از اون پیشرفت بچههاشون مهم باشه و توی اولویتشون قرار بگیره. این اولویتبندی نه چیزیه که بشه بهش خرده گرفت و نه قابل انکاره. کسایی که به یه کشوری مهاجرت میکنن باید خیلی زود بتونن خودشونُ توی جامعهی جدید بازتعریف کنن و آمادهی زندگی طبیعی توی شرایط تازه باشن. ضرورت همین انطباقه که گاهی به کمرنگ شدن و فرسودن زبان قبلی منجر میشه.
حتماً شکاف بین نسلها و تفاوت دیدگاههاشون هم اونجا هست؟
حتماً هست. سالهاست که موضوع فاصله و گسست میان نسلها توی کانون توجه بسیاری از جامعهشناسها و روانشناسها قرار گرفته. اما گسست میان نسلهای خانوادههای مهاجر عمیقتر و جدیتره. چون بهصورتی غمگنانه، زبانی که مثل پل اونا رو با پدربزرگها، مادربزرگها و خانوادههای دیگرشون پیوند میداد در حال فرسایشه و داره میشکنه و از دست میره.
از فشار روانی به بچهها گفتید. به نظرتون نگرانی خانوادهها از فشار روانی برای یادگیری دو زبان نگرانی بجاییه؟
اینکه بچهای بخواد همزمان دو زبان رو یاد بگیره، معلومه که نسبت به بچهای که فقط زبان مادریش رو یاد میگیره بار بیشتری رو ذهنش هست؛ اما واقعیت اینه که تجربهی دوزبانگی (اگه به درستی صورت بگیره) بهخودیخود آسیبزا نیست. تجربه نشون داده که بچهها توی تعاملات محیط آموزشی، توی گفتوگوهای دوستانه و توی بازیهایی که با دیگران دارن، خیلی زود، به آسونی و به گونهای طبیعی زبان دومُ توی محیط فرامیگیرن. اگه فراگیری دو زبان توی یه محیط آروم و هوشمندانه، بدون فشار اضافی صورت بگیره، اتفاقاً همین توانایی دانستنِ دو زبان در آیندهی بچهها ایجاد نشاط میکنه. چون هم احساس میکنن توانایی بیشتری نسبت به دیگران دارن و هم میتونن با جامعهی بزرگتری ارتباط بگیرن و تعامل داشته باشن.
یه چیز مهمتر از اینا هم هست و اون اینه که با دونستن زبان فارسی، ارتباط اونا با فرهنگ سرزمین اصلی خودشون کمتر دچار اختلال میشه. یکی از اصلیترین رشتههای پیوند ایرانیهای مهاجر با وطنشون، همین زبان فارسیه. مجموعهی متون ادب فارسی، گنجینهی عظیمی از معارف بشریه. دروازهی اصلی ورود به این گنجینهی گرانبها هم زبان فارسیه. چرا ما بخواهیم بچهها رُ از دسترسی به این گنجینهی ارزشمند بشری محروم کنیم؟!
البته اینکه رو زبان فارسی تاکید میکنیم، معنیش این نیست که در داخل کشور، زبانها و گویشهای دیگه، مرتبهی پایینتری دارن. نه. هرگز. متاسفانه رسمیت زبان فارسی توی کشور ما باعث شده بعضیها با گویشوران زبانهای دیگه رفتار مناسبی نداشته باشن و اونا رُ نسبت به زبان فارسی هم بیزار کنن. واقعاً همین الان در کشورهای مختلف هستند مهاجرانی که به دلایلی از زبان فارسی بیزارن و هیچ تمایلی ندارن که بچههاشون زبان فارسی یاد بگیرن و با بچههاشون به فارسی صحبت نمیکنن. بیشتر اینا همونهایی هستن که بهدلیل رسمیت زبان فارسی توی کشور خودمون، ممکنه در مقاطعی تحت فشار بوده باشن. در حالیکه ایران متعلق به همه است. همهی ساکنانش. همهی اقوام. یعنی همهی اقوام از ترک و کرد و بلوچ و عرب و فارس توی سربلندی این کشور سهم دارن. کشور فقط مال فارسیزبانها نیست ولی باید یادمون باشه فارسی، زبان رسمی و زبان متون ادبی ملت ما هست. اگه همونها هم یادشون باشه که متون ارزشمند ادبی ما به زبان فارسی پدید اومدن و راه ارتباط بهتر با اونا زبان فارسیه، ممکنه تجدید نظر کنن. اما اگه کسی نخواد بپذیره که آثار سخنورانی مثل فردوسی، خیام، نظامی، مولوی، سعدی، حافظ و دهها ستارهی فروزان دیگه، از سرمایههای ارزشمند جهانی هستن و بهترین راه دستیابی به این آثار ارزشمند، زبان فارسیه، دیگه با اونا نمیشه از اهمیت و ضرورت فراگیری زبان فارسی سخن گفت. وگرنه زبان مادری خود من هم ترکیه. ما در کودکی توی محیط خانواده و روستا تنها به زبان ترکی حرف میزدیم. دانستن زبان ترکی همواره برا من مایهی خرسندی و خوسوقتیه اما این باعث نمیشه که خودم رو متعلق به کشور عزیزم ندونم و به سرمایههای گرانقدر اون افتخار نکنم. ادبیات فارسی، باهمهی فرازوفرودها و شایست و نشایستهایی که داشته، همیشه مایهی سرافرازی و سربلندی ملت ما بوده و هست.
خُب حالا به نظرتون چه باید بکنیم؟ اگه این پرسش رو هم جواب بدید دیگه بیشتر مزاحمتون نمیشم.
خواهش میکنم. راستش من احساس میکنم به دلایل گوناگون که الان فرصت پرداختن به اونها نیست، متاسفانه مدتیه یه سیل قدرتمندی به اسم «سیلِ مهاجرت» راه افتاده و جلو چشم همه داره خیلی از چیزها رو با خودش میبره. بسیاری هم بهناگزیر خودشون رو به این سیل سپردهن. حالا شما میپرسید: باید چهکار کنیم؟! اگه میتونستیم عوامل ایجاد چنین سیلی رُ از بین ببریم، اصلاً نیازی به این آه و نالهها نبود. سالهای ساله که فریاد همهی فهمیدگان و اندیشمندان بلنده که چرا در کشور ما چنین سیل ویرانگری به راه افتاده و برا کاهش صدمات اون باید چهکار کرد. گوشهایی که باید اون فریادها را میشنیدند، نشنیدند، یا به سودشان بود که نشنوند. هنوز هم آن گوشها بستهاند. وگرنه کشور ما اونقدر ظرفیت داشته و داره که بتونه چنین سیلی رُ مهار کنه و از تخریب بیشترش جلوگیری کنه. اما در هرحال این اتفاق افتاده دیگه. بر پایهی اخبار غیر رسمی حدود هفت میلیون ایرانی، خارج از ایران زندگی میکنن. حالا دیگه باید بگیم: بابا از اینا غافل نشید! این جمعیت عظیم ظرفیتهای گوناگون علمی، اقتصادی و فرهنگی دارن که غفلت از اون، زیانهای جبرانناپذیری رُ تحمیل میکنه. گسست تعلقات وطنی، بهویژه توی نسل دوم و سوم به بعدِ مهاجرها، به معنای از دست رفتن این ظرفیتهای ارزنده است. یکی از راههای بازیابی این سرمایههای ارزشمند، پیدا کردن راههایی برای توجه اونا به وطن اصلی خودشونه. خیلیها با اون سیل رفتهاند، ولی هنوز پیوندهاشون بکلی از ریشهها قطع نشده. هنوز امید فراوانی به استوارکردن رشتههای تعلقشون به فرهنگ این سرزمین وجود داره.
اگه مدیران ارشد مملکت، به معنای واقعی نگران آیندهی این کشور باشن، باید زمینههای همکاری همهجانبهی همهی ایرانیهای داخل و خارج رُ (بدون خودی و نهخودی کردن) فراهم کنن. احساس امنیت مهمترین انگیزهی بازگشته.
ادبیات فارسی هم افسون عجیبی داره. میشه آدمای دوراز وطن رو با این امکان جادویی به وطن پیوند داد و علاقهی اونا رُ به نگهداشت این میراث گرانبها برانگیخت. معمولاً بعد از سخنرانیهایی که من با موضوع ادبیات دارم، کسانی هستند که میان و از شدت تاثیرپذیریشون و از ضرورتِ ارتباط بیشترشون با متون ادبی میگن. وقتی متون ادبی رو با زبانی شیرین و شیوهای شایسته براشون بازنمایی میکنی برانگیختهتر و تشنهتر میشن. دلشون میخواد به هر شیوهی ممکن نگذارن بچهها و نوههاشون از این منابع ارزشمند فاصله بگیرن.
با تجربهای که از سفرهای گوناگون به کشورهای مختلف دارم، امروزه بیهیچ تردیدی معتقدم، یکی از پرفایدهترین اقدامات فرهنگی ما، گسترش زبان و ادبیات فارسیه، یعنی هرچی توی این مسیر سرمایهگذاری کنیم سود چندبرابر میبریم. امروزه کسانی مثل فردوسی، خیام، نظامی، سعدی، مولوی، حافظ و مانند اینها سفیران واقعی ما هستن. اینا بیشتر از دیگران ما را به جهان معرفی میکنن. کاش میتونستیم از این همه سرمایهی گرانقدری که در دست داریم، غافل نباشیم. کی بهتر از اینا میتونی دیپلماسی فرهنگی ما رُ پیش ببره؟!
هیچکی! بسیار ممنون که توی این گفتوگوی صمیمی شرکت کردید.
من هم از شما سپاسگزارم.