فصل ۴: بخش ۴
حتماً میدانی که هر کس بخواهد به مکه برود، باید اعمال عُمره را به جا آورد. آری، شرط زیارت خانهی خدا این است که لباسهای دنیوی را از تن بیرون آوری و لباس سفید احرام بر تن کنی تا بتوانی به سوی خدا بروی. این کار در بین راه مکه و مدینه، در مسجد شجره انجام میشود.
کاروان شهادت در مسجد شجره توقف کوتاهی میکند و همهی کاروانیان، لباس احرام بر تن میکنند و لَبَّیک اللهمّ لَبَّیک میگویند.
عجب حال و هوایی است. از هر طرف صدای لَبَیک به گوش میرسد: «به سوی تو میآیم ای خدای مهربان!».
نگاه کن، همهی جوانان دور امام حسین (ع) حلقه زدهاند، من و تو اگر بخواهیم همراه این کاروان برویم باید لباس احرام بر تن کنیم و لبیک بگوییم.
خوانندهی خوبم! فرصت زیادی نداری، زود آماده شو، چرا که این کاروان به زودی حرکت میکند.
نماز جماعت صبح برپا میشود. همه نماز میخوانند و بعد از آن آمادهی حرکت میشوند.
بانویی از مسجد بیرون میآید. عباس، علیاکبر و بقیهی جوانان، دور او حلقه میزنند و او را با احترام به سوی کجاوه میبرند.
او زینب (س) است، دختر علی و فاطمه (ع).
کاروان وارد جادهی اصلی مدینه - مکه میشود و به سوی شهر خدا میرود. بعضی از یاران امام، به حضرت پیشنهاد میدهند که از راه فرعی به سوی مکه برویم تا اگر نیروهای امیر مدینه به دنبال ما بیایند نتوانند ما را پیدا کنند؛ ولی امام در همان راه اصلی به سفر خود ادامه میدهد.
از سوی دیگر امیر مدینه خبردار میشود که امام حسین (ع) از مدینه خارج شده است. خدا را شکر میکند که او را از فتنهی بزرگی نجات داده است. او دیگر سربازانش را برای برگرداندن امام نمیفرستد.
جاسوسان به یزید خبر میدهند که امیر مدینه در کشتن حسین کوتاهی نموده و در واقع با سیاست مسالمتآمیز خود، زمینهی خروج او را از مدینه فراهم نموده است.
وقتی این خبر به یزید میرسد بیدرنگ دستور برکناری امیر مدینه را صادر میکند؛ ولی کار از کار گذشته است و اکنون دیگر کشتن امام حسین (ع) کار سادهای نیست.
امام در نزدیکیهای مکه است. این شهر نزد همهی مسلمانان احترام دارد و دیگر نمیتوان به این سادگی، نقشهی قتل امام را اجرا نمود. مکه شهر امن خداست و تا به حال کسی جرأت نکرده است به حریم این شهر جسارت کند؛ امّا آیا او در این شهر در آرامش خواهد بود؟
***
آیا میدانی ما چند روز است که در راه هستیم؟
ما شب یکشنبه ۲۸ رجب، از مدینه خارج شدیم. امشب هم شب جمعه، شب سوم ماه شعبان است. ما راه مدینه تا مکه را پنج روزه آمدهایم. چه توفیقی از این بهتر که اعمال عمرهی خود را در شب جمعه انجام دهیم.
تا یادم نرفته بگویم که امشب، شب ولادت امام حسین (ع) نیز، هست.
خورشید را نگاه کن که پشت آن کوهها غروب میکند. پشت آن کوهها شهر مکه قرار دارد. آری، ما به نزدیکیهای مکه رسیدهایم.
امام، همراه یاران خود وارد شهر میشود و به مسجدالحرام رفته و اعمال عمره را انجام میدهد. بیا من و تو هم اعمال عمرهی خود را انجام بدهیم. بیا کمی با خدای خود خلوت کنیم...
خانهی خدا چه صفایی دارد!
خبر ورود امام حسین (ع) در همهی شهر میپیچد، همهی مردم خوشحال میشوند که تنها یادگار پیامبر به مکه آمده است.
شهر دوباره بوی پیامبر را گرفته و خوب است بدانی که افراد زیادی از شهرهای مختلف برای انجام عمره، به مکه آمدهاند و آنها هم با شنیدن این خبر برای دیدن امام لحظهشماری میکنند.
آری، امام به حرم امن الهی پناه آورده است. کسانی که زیرک هستند، میفهمند که جان امام حسین (ع) در خطر است. امام در شهر منزل میکند و مردم دسته دسته به دیدن ایشان میآیند. مردم میدانند که امام حسین (ع) برای اینکه با یزید بیعت نکند به این شهر آمده است. او آمده است تا نهضت سرخ خود را از مکه آغاز کند.
پیش از آمدن امام حسین (ع)، امیر مکه در مسجدالحرام، امام جماعت بود، امّا اکنون امام حسین (ع) تنها امام جماعت خانهی خداست و سیل جمعیت پشت سر ایشان به نماز میایستند.
خبر میرسد که قلب همهی مردم با امام حسین (ع) است و آنها هر صبح و شام خدمت آن حضرت میرسند.
ترس و وحشت تمام وجود امیر مکه را فرا میگیرد. اگر آن حضرت فقط یک اشاره به مردم کند، آنها اطاعت میکنند. او با خودش فکر میکند که خوب است قبل از اینکه مردم، مرا از شهر بیرون کنند، خودم فرار کنم.
او میداند که لحظه به لحظه، بر تعداد هواداران امام حسین (ع) افزوده میشود. پس چه بهتر که جان خود را نجات دهد. اگر مردم شورش کنند، اوّل سراغ نمایندهی یزید میآیند که امیر مکه است.
امیر مکه سرانجام تصمیم میگیرد شبانه از مکه فرار کند. خبر در همه جا میپیچد که امیر مکه فرار کرده است. همه جا جشن و سرور است. همه خوشحال هستند و این را یک موفقیت بزرگ برای نهضت امام حسین (ع) میدانند.
میخواهی من و تو هم در این جشن شرکت کنیم؟ آیا موافق هستی کمی شیرینی بگیریم و در میان دوستان خود تقسیم کنیم؟
***
اکنون مکه، یک امیر دارد آن هم امام حسین (ع) است.
امام برای قیام علیه یزید، به مکه آمده است. افرادی که برای انجام عمره به مکه آمدهاند، وقتی به شهر خود بازمیگردند این خبر را به همشهریان خود میرسانند.
خبر در همه جای جهان اسلام میپیچد. عدهی زیادی از آزاداندیشان خود را به مکه میرسانند. حلقهی یاران روز به روز گستردهتر میشود.
مردم کوفه با شنیدن این خبر خوشحال میشوند. آنها که زیر ستم بنیاُمیه، کمر خم کرده بودند، اکنون به رهایی از این همه ظلم و ستم میاندیشند.
مردم کوفه، کینهای سخت از حکومت بنیاُمیه به دل دارند. به همین دلیل با شنیدن خبر قیام امام حسین (ع)، فرصت را غنیمت شمرده و تصمیم میگیرند تا امام را به شهر خود دعوت کنند.
آنها صد و پنجاه نفر از بزرگان خود را همراه با نامههای بسیاری به سوی مکه میفرستند، تا امام حسین (ع) را به شهر خود دعوت کنند.
آیا موافقی با هم به خانهی امام حسین (ع) سری بزنیم.
اینجا چقدر شلوغ است. حتماً بزرگان کوفه خدمت امام هستند. آنجا را نگاه کن! چقدر نامه روی هم جمع شده است. موافقی آنها را با هم بشماریم؟
خسته نباشی، خوانندهی عزیزم! دوازده هزار نامه!!
اینها، نامههای مردم کوفه است.
در یکی از نامهها نوشته شده است: «ای حسین! ما جان خود را در راه تو فدا میکنیم. به سوی ما بیا، ما همه، سرباز تو هستیم».
در نامهی دیگر آمده است: «ای حسین! باغهای ما سرسبز است. بشتاب که همهی ما در انتظار تو هستیم. در شهر ما لشکری صد هزار نفری خواهی یافت که برای یاری تو سر از پا نمی شناسند. دیگر کسی در کوفه به نماز جمعه نمیرود. همهی ما منتظر تو هستیم تا به تو اقتدا کنیم».
آیا میدانی در آخرین نامهای که به امام رسیده، چه نوشته شده است: «ای حسین! همهی مردم این شهر، چشم انتظار شما هستند. آنها امامی جز شما ندارند، پس بشتابید».
امام حسین (ع) هنوز جواب این نامهها را نداده است. او در حال بررسی این مسأله است. این صد و پنجاه نفر خیلی اصرار میکنند که امام دعوت آنها را بپذیرد.
آنها به امام میگویند: «مردم کوفه شیعیان شما هستند. آنها میخواهند شما را یاری کنند تا با یزید بجنگید و خلیفهی مسلمانان شوید».
امام در فکر است. نمیدانم به رفتن میاندیشد یا به ماندن؟ آیا در این شرایط، باز باید تردید کرد؟ آیا میتوان به مردم کوفه اعتماد کرد؟ نگاه کن! امام از جا برمیخیزد. ای مولای ما، به کجا میروی؟
***
امام وضو میگیرد و از خانه خارج میشود. بیا ما هم همراه آن حضرت برویم؟
امام به سوی مسجدالحرام میرود. همهی یاران، همراه آن حضرت میروند. نگاه کن! امام کنار درِ خانهی خدا به نماز میایستد و بعد از نماز، دستهای خود را به سوی آسمان میبرد و چنین میگوید: «خدایا، آنچه خیر و صلاح مسلمانان است برای ما مقدر فرما».
سپس قلم و کاغذی میطلبد و برای مردم کوفه نامهای مینویسد.
اکنون امام میگوید: «بگویید پسر عمویم، مسلم بن عقیل بیاید».
آیا مسلم بن عقیل را میشناسی؟ او پسر عموی امام حسین (ع) است. مسلم، شخصی شجاع، قوی و آگاه است و برای همین، امام حسین (ع) او را برای مأموریتی مهم انتخاب کرده است!
امام به بزرگان کوفه رو میکند و به آنها میفرماید: «من تصمیم گرفتهام مسلم را به عنوان نمایندهی خود به شهر شما بفرستم و از او خواستهام تا اوضاع آنجا را برای من گزارش کند. وقتی گزارش مسلم به من برسد به سوی کوفه حرکت خواهم کرد».
بزرگان کوفه بسیار خوشحال میشوند و به همدیگر تبریک میگویند. آنها یقین دارند که مسلم با استقبال با شکوه مردم روبهرو خواهد شد و بهترین گزارشها را برای امام حسین (ع) خواهد نوشت.
همسفرم! آیا دوست داری نامهای را که امام برای مردم کوفه نوشت برایت نقل کنم: «بسم اللَّه الرَّحمـن الرَّحیم؛ از حسین به مردم کوفه: من نامههای شما را خواندم و دانستم که مشتاق آمدن من هستید. برای همین، پسر عمویم مسلم را نزد شما میفرستم تا اوضاع شهر شما را بررسی کند. هرگاه او به من خبر دهد، به سوی شما خواهم آمد».
امام، مسلم را در آغوش میگیرد. صدای گریهی امام بلند میشود. مسلم نیز اشک میریزد. راز این گریه چیست؟ سفر عشق برای مسلم آغاز شده است.
امام نامه را به دست او میدهد و دستانش را میفشارد و میفرماید: «به کوفه رهسپار شو و ببین اوضاع مردم شهر چگونه است. اگر آن گونه بودند که در نامهها نوشتهاند، به من خبر بده تا به سوی تو بیایم و در غیر این صورت، هر چه سریعتر به مکه بازگرد».
او نامه را میگیرد و بر چشم میگذارد و آخرین نگاه را به امام خویش مینماید و بعد از وداع با همسر و فرزندانش، به سوی کوفه حرکت میکند.
مسلم برای امنیت بیشتر، تنها و از راههای فرعی به سوی کوفه میرود. چرا که اگر او با گروهی از دوستان خود به این سفر برود، ممکن است گرفتار مأموران یزید شود.
آن صد و پنجاه نفری که از کوفه آمده بودند، در مکه میمانند تا هم اعمال حج را انجام دهند و هم به همراه امام حسین (ع) به کوفه بازگردند. آنها میخواهند امام با احترام خاصی به سوی کوفه برود.
امروز، پانزدهم ماه رمضان است که مسلم به سوی کوفه میرود...
او راه مکه تا کوفه را مدت بیست روز طی میکند و روز پنجم شوال به کوفه میرسد.
مردم کوفه به استقبال مسلم آمده و گروه گروه با او بیعت میکنند.
آیا میدانید چند نفر با مسلم بیعت کردهاند؟ هجده هزار نفر، چه شرایطی از این بهتر!
صبح روز دهم ذیالقعده، مسلم قلم در دست میگیرد. او در این سی و پنج روز به بررسی اوضاع کوفه پرداخته است و شرایط را برای حضور امام مناسب میبیند.
مسلم میداند که امام حسین (ع)، در مکه منتظر رسیدن نامهی اوست و باید نتیجهی بررسی اوضاع کوفه را به امام خبر بدهد. پس نتیجهی بررسیهای یک ماههی خود را گزارش میدهد و این نامه را برای امام مینویسد: «هجده هزار نفر با من بیعت کردهاند. هنگامی که نامهی من به دست شما رسید، هر چه زودتر به سوی کوفه بشتابید».
مسلم، این نامه را به یکی از یاران خود میدهد و از او میخواهد که هر چه سریعتر این نامهی مهم را به امام برساند.
فرستادهی مسلم با شتاب به سوی مکه میتازد تا نامه را به موقع به امام برساند.
***
یزید در قصر خود در شام نشسته و همهی مشاوران را گرد خود جمع کرده است و به آنها چنین سخن میگوید: «به راستی، ما برای مقابله با حسین چه کنیم؟ آیا او را در مکه به قتل برسانیم؟ در مکه حتی حیوانات هم، در امن و امان هستند. اگر ما حسین را در آن شهر به قتل برسانیم، همهی دنیای اسلام شورش خواهند کرد. آن وقت دیگر آبرویی برای ما نخواهد ماند».
همه در فکر هستند که چه کنند. حمله به حسین در مکه، برای حکومت یزید بسیار خطرناک است و میتواند پایههای حکومت او را به لرزه در آورد.
مشکل یزید این است که اکنون، مکه در تصرف امام حسین (ع) است. ایام حج هم نزدیک است و همهی حاجیان برای طواف خانهی خدا به مکه میروند.
مشاوران یزید میگویند: «ما نمیتوانیم لشکری به مکه بفرستیم و با حسین به صورت آشکارا بجنگیم».
یزید سخت آشفته است. بر سر اطرافیان خود فریاد میزند: «من این همه پول به شما میدهم تا در این مواقع حساس، فکری به حال من بکنید. زود باشید! نقشهای برای خاموش کردن نهضت حسین بکشید».
همه به فکر فرو میروند. برنامههای امام حسین (ع) آن قدر حساب شده و دقیق میباشد که راهی برای یزید باقی نگذاشته است.
یکی از اطرافیان میگوید: «من راهحل را یافتم. من راهحل بسیار خوبی پیدا کردم». او طرح خود را میگوید، همه با دقت گوش میدهند و در نهایت، این طرح مورد تأیید همه قرار میگیرد و یزید هم بسیار خوشحال میشود.
طرحی بسیار دقیق و حساب شده که دارای پنج مرحله است:
۱. ابتدا امیری شجاع و نترس را به مکه اعزام میکنیم و از او میخواهیم که هرگز با حسین درگیر نشود.
۲. لشکری بزرگ و مجهز همراه او به مکه اعزام میکنیم.
۳. سی نفر از هواداران بنیاُمیّه را انتخاب نموده و آنها را به مکه میفرستیم. آنها باید در زیر لباسهای خود شمشیر داشته باشند.
۴. در هنگام طواف خانهی خدا، حسین مورد حمله قرار میگیرد و از آن جهت که همراه داشتن اسلحه در هنگام طواف بر همه حرام است، پس یاران حسین قدرت دفاع از او را نخواهند داشت.
۵. بعد از کشته شدن حسین، برای جلوگیری از شورش مردم، آن سی هوادار بنیاُمیّه به وسیلهی نیروهای امیر مکه دستگیر شده و همگی اعدام میشوند تا مردم تصور کنند که حسین، به وسیله عدهای از اعراب کشته شده است و حکومت یزید نیز، هیچ دخالتی در این ماجرا نداشته و حتی قاتلان حسین را نیز، اعدام کرده است.
واقعاً که این طرح، یک طرح زیرکانه و دقیق است، امّا آیا یزید موفق به اجرای همهی مراحل آن خواهد شد؟ با من همراه باشید.
***
روزهای اوّل ماه ذیالحجه است و مردم بسیاری برای انجام مراسم حج به مکه آمدهاند.
نامهی مسلم به مکه میرسد و امام آن را میخواند. آیا امام به سوی کوفه خواهد رفت؟ روزهای انجام حج نزدیک است. امام میخواهد اعمال حج را انجام دهد.
حج یک اجتماع عظیم اسلامی است و امام میتواند از این فرصت به خوبی استفاده کند. از تمام دنیای اسلام به این شهر آمدهاند و هر حاجی میتواند پس از بازگشت به وطن خود، یک مبلّغ خوب برای قیام امام باشد.
در حال حاضر مکه هم بدون امیر میباشد و زمینه برای هرگونه فعالیت یاران امام فراهم است.
در شام جاسوسها خبر بیعت مردم کوفه با امام حسین (ع) را به یزید دادهاند.
قلب کشور عراق در کوفه میتپد و اگر امام بتواند آنجا را تصرف کند، به آسانی بر بخش عظیمی از دنیای اسلام تسلط مییابد. اگر امام حسین (ع) به کوفه برسد، گروه بیشماری از شیعیان دور او جمع خواهند شد.